شعر
صبحِ بي تو، رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد
بي تو حتي مهرباني حالتي از کينه دارد
بي تو ميگويند تعطيل است کار عشقبازي
عشق اما کي خبر از شنبه و آدينه دارد
جغد بر ويرانه ميخواند به انکار تو اما
خاک اين ويرانهها بويي از آن گنجينه دارد
خواستم از رنجش دوري بگويم يادم آمد
عشق با آزار، خويشاوندي ديرينه دارد
روي آنم نيست تا در آرزو دستي برآرم
اي خوش آن دستي که رنگ آبرو از پينه دارد
در هواي عاشقان پر ميکشد با بي قراري
آن کبوتر چاهي، زخمي که او در سينه دارد
ناگهان قفل بزرگ تيرگي را ميگشايد
آن که در دستش کليد شهر پر آيينه دارد
مرحوم قيصر امين پور
حيف است به دوستي، زباني باشيم
در عالم حرف، يار جاني باشيم
آقايي و صاحب الزماني، ماهم
اي کاش که صاحب الزماني باشيم
***
تو خوبتر از هر آنچه دانند تو را
به اشک و دعاي ندبه خوانند تو را
نه صورت آرزو، نه اميّد محال
يک روز آخر، به ما رسانند تو را
محمد جواد محبت
زان يار دلنوازم شکري است با شکايت
غمها به جان اثر کرد پس گو به جان حکايت
شب رفت و روز آمد، اما تو برنگشتي
مهدي ببخش ما را زين جرم و اين خيانت
گفتم چو باز گردي غمها برت سرايم
غم از دلم برون کن اي کوکب هدايت
تأخير وصل رويت از اين دل غريب است
دل را تو رام بنما از لطف و از عنايت
شام و سحر بگريم چون رفتنت ز ما بود
بخشا تو جرم ما را اي شاخه ولايت
عشقت رسد به فرياد مهدي اگر تو خواهي
گو از براي اين دل از لطف بينهايت
سيده شريفه کريمي نژاد
دل به خلوتگه صاحب خبران کي ببريم
ما که از مرحله مهر تو دوريم هنوز
صاحب مهر و وفا، چشم اميدي داريم
به دل و دست تو گر، مست غروريم هنوز
دست بالا کرده و هر دم دعا کرديم وليک
پيرو شيطان ملعون و شروريم هنوز
زاده شمس و قمر، نور تو روشن گر راه
گرچه کوريم ولي طالب نوريم هنوز
صاحب جاه و جلال ار نظري ننمايي
غرق در ظلمت و تاريکي گوريم هنوز
ساقي بزم خدا در ملکوت اعلي
به اميد فرجت غرق سروريم هنوز
محمد شهرتي
[مجله شماره 23 : - ادبي]
سايت مجله امان - مجله عمومي - ويژه امام زمان عليه السلام
صبحِ بي تو، رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد
بي تو حتي مهرباني حالتي از کينه دارد
بي تو ميگويند تعطيل است کار عشقبازي
عشق اما کي خبر از شنبه و آدينه دارد
جغد بر ويرانه ميخواند به انکار تو اما
خاک اين ويرانهها بويي از آن گنجينه دارد
خواستم از رنجش دوري بگويم يادم آمد
عشق با آزار، خويشاوندي ديرينه دارد
روي آنم نيست تا در آرزو دستي برآرم
اي خوش آن دستي که رنگ آبرو از پينه دارد
در هواي عاشقان پر ميکشد با بي قراري
آن کبوتر چاهي، زخمي که او در سينه دارد
ناگهان قفل بزرگ تيرگي را ميگشايد
آن که در دستش کليد شهر پر آيينه دارد
مرحوم قيصر امين پور
حيف است به دوستي، زباني باشيم
در عالم حرف، يار جاني باشيم
آقايي و صاحب الزماني، ماهم
اي کاش که صاحب الزماني باشيم
***
تو خوبتر از هر آنچه دانند تو را
به اشک و دعاي ندبه خوانند تو را
نه صورت آرزو، نه اميّد محال
يک روز آخر، به ما رسانند تو را
محمد جواد محبت
زان يار دلنوازم شکري است با شکايت
غمها به جان اثر کرد پس گو به جان حکايت
شب رفت و روز آمد، اما تو برنگشتي
مهدي ببخش ما را زين جرم و اين خيانت
گفتم چو باز گردي غمها برت سرايم
غم از دلم برون کن اي کوکب هدايت
تأخير وصل رويت از اين دل غريب است
دل را تو رام بنما از لطف و از عنايت
شام و سحر بگريم چون رفتنت ز ما بود
بخشا تو جرم ما را اي شاخه ولايت
عشقت رسد به فرياد مهدي اگر تو خواهي
گو از براي اين دل از لطف بينهايت
سيده شريفه کريمي نژاد
دل به خلوتگه صاحب خبران کي ببريم
ما که از مرحله مهر تو دوريم هنوز
صاحب مهر و وفا، چشم اميدي داريم
به دل و دست تو گر، مست غروريم هنوز
دست بالا کرده و هر دم دعا کرديم وليک
پيرو شيطان ملعون و شروريم هنوز
زاده شمس و قمر، نور تو روشن گر راه
گرچه کوريم ولي طالب نوريم هنوز
صاحب جاه و جلال ار نظري ننمايي
غرق در ظلمت و تاريکي گوريم هنوز
ساقي بزم خدا در ملکوت اعلي
به اميد فرجت غرق سروريم هنوز
محمد شهرتي
[مجله شماره 23 : - ادبي]
سايت مجله امان - مجله عمومي - ويژه امام زمان عليه السلام
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۸۹ ساعت 20:30 توسط منتظر المهدي
|